سلام دوستان
نمیدونم چرا تو این یه ساله انقدر درگیر ماه بهمن شدم . به هر حال ۲۵ بهمن فرا رسیده . دیروز که تو خیابون پرسه میزدم , دختر و پسرای زیادی رو دیدم که مشغول خریدن عروسک و شکلات بودن . یادگاری هایی که شاید امروز هدیه ای تلقی بشن و فردا خاطره ای . خاطراتی از روزهایی پر اضطراب از وصال یا . . . !
از صبح دیروز که از خواب بلند شدم یه مصرع از حافظ مدام تو ذهنم تکرار میشه که : « به کوی میکده یارب , سحر چه مشغله بود ؟ »
چقدر زود ۳۳۰ روز از لحظه ی سال تحویل ۱۳۸۹ و ۳۶۵ روز از ولنتاین سال ۱۳۸۸ گذشت .
به سرعت چشم بر هم زدنی گذشت آنچه باید می گذشت . انگار لحظه ها مشغول گرگم به هوا بازی شدن و ما آدمارو بازی نمیدن !
به نظرم دارم سال بعد , همین روز رو میبینم , روزی که یک بار دیگر مینویسم « چه زود گذشت» «امسال هم تمام شد» «یکسال پیرتر شدیم» و از این قبیل . . .
آرزو دارم دل به سرعت سن پیر نشه , هم برای خودم و هم برای شما .
راستی ولنتاین مبارک . . .
اینجا ایران است . جایی که سالیان دور بزرگترین و متمدن ترین و با فرهنگ ترین کشور دنیا محسوب میشد . اما امروز جز یه کشور جهان سومی در جایی شناخته شده نیست . به نظر شما دلیل این قضیه تو چی میتونه باشه ؟
ما داریم روز به روز و لحظه به لحظه از فرهنگ غنی ایران کهن دورمیشیم و اونو به دست فراموشی میسپاریم . یکی از نمونه هاش از یاد بردن اعیاد و جشنهای نیاکان ماست .
در ایران باستان هر روزی (۳۰ روز ماه) نامی داشت که اسم برخی از اونها همنام با
اسم ماه ها (۱۲ ماه سال) بود . در تاریخی که اسم روز و ماه همنام یکی میشد ایرانیان جشن برپا میکردند . به عنوان مثال روز دهم هر ماه , آبان روز نام داشت , پس روز دهم آبان جشن اعلام میشد . که در این اعیاد جشن مهرگان و فروردین گاه از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند .
اسامی روز ها :
روز اول : اورمزد روز
روز دوم : بهمن روز
روز سوم : اردیبهشت روز
روز چهارم : شهریور روز - شهریورگان
روز پنجم : سپندار - اسفند روز
روز ششم : خرداد روز ـ خردادگان
روز هفتم : امرداد روز - امردادگان
روز هشتم : دیبا روز
روز نهم : آذر روز - آذرگان
روز دهم : آبان روز - آبان گان
روز یازدهم : خور روز
روز دوازدهم : ماه روز
روز سیزدهم : تیر روز - تیرگان
روز چهاردهم : گوش روز
روز پانزدهم : دیبا روز
روز شانزدهم : مهر روز - جشن مهرگان
روز هفدهم : روشن روز
روز هیجدهم : روشن روز
روز نوزدهم : فروردین روز
روز بیستم : بهرام روز
روز بیست و یکم : رام روز
روز بیست و دوم : باد روز
روز بیست و سوم : دیب دین روز
روز بیست و چهارم : دین روز - یگان
روز بیست و پنجم : ارد روز
روز بیست و ششم : اشتاد روز
روز بیست و هفتم : آسمان روز
روز بیست و هشتم : دامپاد روز
روز بیست و نهم : بار اسپند روز
روز سی ام : امیزان روز
سلام دوستان
همیشه یادتون باشه که دسته ی یه ماهیتابه از غذای داخل ماهیتابه مهمتره . من بهش رسیدم که اینو میگم .
یادش بخیر . ترم دوم بود . یادمه شنبه ها از ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر کلاس داشتم . البته از ساعت ۱۲ تا ۱ به خاطر نماز و ناهار کلاسی برگزار نمیشد که من و دوستام تو این ساعت خودمون رو به سلف دانشگاه معرفی میکردیم . اون زمان من خوابگاهی بودم و لازم به ذکر که ساختمونهای خوابگاه داخل خود دانشگاهه .
تو یکی از این شنبه های عزیز , به یه دلیلی که یادم نمیاد چی بود , نتونستم به فریاد و ناله های شکم عزیز برسم و از ناهار جا موندم و به ناچار تا ساعت ۴:۳۰ که برسم خوابگاه گرسنگی کشیدم (غریبه که نداریم , گرسنگی بزرگترین عذاب واسه منه)
از فرط دل ناسیری هر جا و هر کس رو به چشم وعده ای خوشمزه میدیدم . سریعا به سمت یخچال رفتم تا خودمو از این حس ناخوشایند رها کنم , اما چشمتون روز بد نبینه . یخچال از قلب نوزاد پاکتر بود . انگار داخلش رو جارو برقی کشیده بودن . اما انگار از یخچال اتاق بغلی بوهای خوبی میومد . با کسب رخصت درش رو باز کردم , چند تایی سوسیس , گوجه , فلفل دلمه ای , مقداری قارچ و یه چندتایی نون واسه خودشون غذا پارتی گرفته بودن . منم نامردی نکردم و همه رو برداشتم تا برای خودم خوشمزه ترین ناهار رو درست کنم . با کلی شور و شوق و ذوق اونارو خورد کردم و به سمت آشپزخونه رفتم تا تو ماهیتابه غذای عزیزم رو درست کنم . پس از ریختن روغن و سرخ کردن سوسیس و قارچ و فلفل دلمه ای و گوجه , بویی از غذا ساطع شد که منو داشت دیوونه میکرد . انگار گرسنگیم دو برابر شده بود . دیگه طاقت نداشتم , میخواستم هر چه زودتر کارو تموم کنم. ماهیتابه رو برداشتم و به سمت اتاق حرکت کردم . اما نهههههههههههههه !
بدترین اتفاق ممکن افتاد , دسته ی ماهیتابه که پیچش هرز شده بود , از بدنه جدا شد و بدون بدنه تو دستام موند . لابد حدس زدید که بدنه ی ماهیتابه چی شد . بله , به صورت وارونه به زمین افتاده بود و غذای دلبندم . . .
میخواستم داد بزنم و گریه کنم . ولی با رهسپار کردن دو عدد فحش آبدار به شانسم , آرام و غمگین به سمت اتاق حرکت کردم .
(از دست این زندگی مایوس )
ضمن عرض سلام و تسلیت به مناسبت رحلت حضرت رسول , چند وقت پیش که با یکی از دوستان راجع به بازیگران طنز این چند وقت بحث می کردم , ایده ای به ذهنم رسید تا یک نظر سنجی با عنوان بهترین بازیگر طنز در چند سال اخیر , برگزار کنم .
آرای بدست آمده به شرح زیر می باشد . در ضمن از کلیه دوستانی که بنده را در این جامعه ی آماری کوچک همراهی کردند , صمیمانه تشکر میکنم .
.
.
.
۱-مهران مدیری ....................... ۷۵ رای
۲-علی صادقی ....................... ۳۸ رای
۳-رضا عطاران ......................... ۲۸ رای
۴-سیامک انصاری ................... ۲۶ رای
۵-رضا شفیعی جم .................. ۲۱ رای
۶-جواد رضویان ........................ ۲۰ رای