مثل پروانه میگردم دور سرت
که همه ببینن و برن از دور و برت
من و تو دیگه توی قلب هم حبسیم
همه عیب دارن فقط من و تو بی نقصیم
نمی ارزه یه لحظه ازت دور شم
باید همه ما رو ببینن و زود کور شن
واسه ی تو یه عاشق صد در صدم
که تو رو دیدم پرید از عقل از سرم
به جز تو من دیگه هیچکیو نمیخوام
وقتی باشی بقیه به چشم نمیان
چه حس خوبی دارم باهات امشب من
خودت مثل گل و چشات شبنم
دوست دارم همه ببینن و محوت شن
ولی من مهمون دل گرمت شم
آخه دیگه خوشگلتر از تو کسی نیست که
واسه همینه که دل کندن ریسکه
از خدا میخوام که تورو نگیره از من
اگه تو نباشی میمیرم از غم
میدونم توام عاشق من میشی کم کم
منم میشم همونی که میخوای حتما
همیشه تو زندگی بلند پرواز بودم
چیزایی که میخواستم خاص بودن
حالا من به تو میگم که دل به تو میدم
بیا که فاصله کم بشه از تو تا من
خوشحالم که دستاته با من
با تو میره بالا ضربان قلبم
احساسات من دچار نوسان قطعا
با توام که خوب باشم و خوبه که با تو باشم
دوست دارم با صدای تو از خواب پاشم
کی حاضره به خاطرت دنبال تو راه بره
آره انقد بیاد که بالاخره وا بده
قطعا هستن کسایی که حتما این حرفارو زدن و دبه کردن
ولی بهشون رو ندی پیش من که اومدی
باید اون بالاها دنبالت بگردن
فقط تویی که میتونی منو آرومم کنی
من مثل کویرم خب بارونم تویی
جز داشتن تو ندارم هیچ آرزویی
توی دنیا میپیچه این عشق ما به زودی
من اینو صد بار دیگه به تو گفتم
که دیگه نمیتونم بی تو
عمرا یه لحظه زنده باشم
پس با توام من تا آخر عمرم
یادش بخیر چه دورانی داشتیم وقتی این آهنگ تازه اومده بود
برگرفته از وبلاگ
khorshidneshan.blogspot.com
سریالی که در ایران بسیار پر طرفدار است و البته باید هم خواهران و برادران عرب از آن استقبال کنند. باید هم استقبال کنند که در آن ایرانیان را هزاران بار عجم میخوانند و اعرابی را نشان میدهد که در سرزمین ایران و بر ایرانیان حکم میرانند و به خدم و حشم ایرانی خود فخر میفروشند. در لباسهای فاخر خود و در برج و باروی غصب کردهشان از نژاد برتر عربی میگویند و توهینی نمانده بود که بر ایرانیان نرانند
.
نقش ایرانیان را سیاهی لشگران لاغر و نهیف و در لباسهای ساده بعهده دارند که نوکری اعراب را میکنند و به آن هم میبالند و جان خود را در بازی قدرت بنی امیه و بنی زبیر هدر میدهند. اعرابی را نشان میدهد که حتی از داشتن ایرانیان (بخوانید عجم ها) در لشگر خود شرم دارند و به مثابه پیشمرگان، به مسلخ میفرستندشان
پهلوان ایرانی (کیان) را نشان میدهد که مداوم توهین میشنود و به تبار و نژادش توهین میشود و البته دم هم بر نمیآورد. ایرانیان را ملتی مقهور و "تو سری خور" و البته عجم (و براستی لال) نشان میدهد که سرنوشت خود را در نوکری و خدمت گذاری به لشگر غاصب عرب پذیرفته اند و اعراب بادیه نشین را که به سرزمین شهریاران ایران قدم گذاشتند (و بویی از فرهنگ و تمدن نبرده بودند) را آموزگار ایرانیان نشان میدهد (چون مختاری که به ایرانیان میآموزد چطور گندم بکارند و درو کنند و گوشت خوک و گراز نخورند
محصولی که بیش از بیست میلیون دلار هزینه گذاشت و البته شکی نیست که باکیفیت و حرفه ای و همسطح تولیدات هالیوودی ساخته شده است. گرچه شاید لحظهای هم دلاورانی چون ابومسلم خراسانی و بابک خرّم دین و مازیار و استادسیس و سندباد، گمان نمیبردند که در سرزمینشان دو قرن مبارزات ملتی در برابر مهاجمان عرب را فراموش کنند. ایرانیانی که پدرانشان را مقهور و دست بسته در خدمت اعراب نشان می دهند و از تماشای آن سوت و کف می زنند و البته ناراحت هم می شوند که خلیج فارسِ شان را به نامی دیگر خوانند
می اندیشم که آیا هنرمند ایران زمین که نقش "کیان" را بازی میکند (رضا رویگری)، لحظهای به غیرتش بر نخورد که مختار را "رستم" ایرانی بخواند و یا چون "عجم" وبی فرهنگ و بی ریشه خواندنش سکوت کند و سر بزیر اندازد؟ انگار که امروز "شرف" هم کالایی است که با پول معاوضه میشود و آنچه مهم نیست "ایران" است
. )! ! .
کوچه های خلوتو قدم زدن تویه هفته های تلخ و بی صدا
حالا روزا همشون سه شنبه ان
لعنت خدا به این سه شنبه ها
با خودم میگفتم ای کاش
همه روزای خدا سه شنبه بود
افسوس واسه تو ای دل ساده
که حتی تک تک خنده هاتم گله داره
افسوس واسه تو ای دل ساده
که چشمای تو هر لحظه ای گریه داره
افسوس واسه تو ای دل ساده
که هر کسی واست عقده ای فرستاده
افسوس واسه تو ای دل ساده
که تو هفت تا آسمونم نداری یه ستاره
بهرام . . .
من به تو خندیدم
چونکه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی!
پدرم از پی تو تند دوید.
و نمی دانستی که
باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است!!
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک،
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک!
دل من گفت برو.
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز
سالها هست که در ذهن من آرام ،
آرام...
حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت . . .
اگر شعر سیب حمید مصدق رو نخوندید , می تونید تو چند پست قبل تر پیداش کنید و بخونید . پیشنهاد میکنم حتما این کار رو بکنید
رفتی و از رفتن تو
قلب آیینه شکسته
کوچه ها در خلوت شب
پنجره ها همه بسته
آسمان خاکستری رنگ
بغض باران در نگاهش
خنجری در سینه دارد
توده ی ابر سیاهش
بی تو من از نسل بارانم
چون ابر بهارانم
گریانم
بی تو من با چشم گریان
سیل غم برد آشیانم
خواب سرخ بوسه هایت می نشیند بر لبانم
گاهی باید کم باشی تا کم بودنت حس شه , نه اینکه اصلا نباشی تا نبودنت عادت شه