میگم تا چشت در آد

نتایج نظرسنجی ها در قسمت شناسنامه

میگم تا چشت در آد

نتایج نظرسنجی ها در قسمت شناسنامه

داستان من , داستان تو

سلام دوستان

در هر قصه ای موجودیت دو شخصیت بر همه کس واضح و مبرهن است . اول شخصیت خوب داستان و در ثانی شخصیت بد داستان  . 

در داستان هایی که زندگی و سرنوشت ما را رقم میزند , افراد زیادی دخیل هستند . افرادی که گاها در نقش قهرمان و بعضا در لباس دشمن و یا در کلام بهتر آدم بده ی داستان ظاهر می شوند.

اما بحث اصلی اینجاست , که تشخیص مثبت و منفی در اینگونه موارد به چه شکل است ؟

آیا کسی که در قصه ی ما رفتاری علیه انتظارمان داشت , هر چند که به حق و به جا بود , در جایگاه انسان بد باید تلقی شود ؟

مسلما تشخیص این قضیه برای شخصی که طرفی از ماجرا را دارد بسیار سخت و شاید برای افرادی غرورشکن باشد . اما چاره چیست ؟

اولین چاره ای که به ذهن من رسید این بود که ماجرای زندگیمان را در ذهن خود به صورت فیلم سینمایی در آورده و سپس به آن از دید یک مخاطب پرداخت . همه ی ما هنر بالایی در تشخیص شخصیت افراد در فیلمها و سریالها داریم , پس مطمئنا باید در چاره جویی موفق باشیم .

فراموش نکنیم که شخصیت بد قصه ی ما , بهترین شخصیت ماجراهای خودش است .

و در آخر , تا به حال به این فکر کردید که در داستانهای چند نفر , نقش بد را ایفا میکنید ؟

اشتباه

منم می دونم که کارم اشتباهه

اصلا چون اشتباهه می خوام انجامش بدم

چون فقط اینجوری مطمئن میشم که کارم اشتباهه

و الا تا آخر عمرم هیچوقت نمی فهمم که اینکار اشتباهه یا نه

اشتباه بزرگتر اینه که اون اشتباه رو مرتکب نشم

من اشتباه کردن رو دوست دارم , چون بعد هر اشتباه جایزه ای به نام تجربه بهت تعلق می گیره .

من اشتباه میکنم چون اشتباه کردن آدم رو کامل می کنه .

کسی که اشتباه نکنه فرق اشتباه و غیر اشتباه رو همیشه اشتباه میکنه

پس دوست من اگه یه روزی اشتباه کردی , هر چقدرم که اشتباهت بزرگ بود , نا امید نشو .

ما زاده شدیم تا اشتباه کنیم 

....برگرفته از دیالوگ تد و لیلی.....



 راستی یکی از دوستای عزیزم که هم خونه ایم هم هست به تازگی به جمع ما پیوست و با وبلاگ آرزوهای کرایه ای در خدمت شماست .

آینده و ریسک

گاهی اوقات با یه نگاه سطحی متوجه میشیم از اونجایی که باید باشیم خیلی عقب تریم . 

میبینیم که تمام اطرافیانمون پیشرفت کردن ولی ما هنوز جایی هستیم که سالها قبل بودیم . 

شاید بزرگترین اشتباه این باشه که بخوایم همون وقت خودمونو تو موقعیت چند سال بعدمون قرار بدیمو دست به کارهای بزرگ و صد البته اشتباه بزنیم . (مثلا مردی که به سن ازدواج رسیده ولی هیچکدوم از شرایط این امر رو نداره و برای فرار از چاله ای که توش افتاده خودش رو به چاه پرت میکنه )

بهترین کار اینه که خودمونو با زمان پیش ببریم و اجازه بدیم گذشت ثانیه ها آینده رو رقم بزنه . 

هیچوقت فراموش نکنیم که آینده مثل خورشیدی بزرگ میدرخشه (بارنی)   :)

نا گفته ها

سلام دوستان 

 گاهی وقتها تصمیم درست رو این میدونی که خودت رو با گفتن حرفت خالی کنی ولی نمیدونم چرا به  

یکباره تصمیمت عوض میشه و بدون کوچکترین اشاره ای به احساست با یک لبخند و شاید قطره  

اشکی همه چیز رو تموم میکنی .  

دوستان , زندگی هیچ پایه و اساسی رو الفبای زبانی نداره , به این دلیل که با این حروف به راحتی  

میشه  دروغ ها رو ساخت .

حرفهایی که هیچگاه گفته نمیشه همون دیدگاه و یا بهتر بگم احساسیه  که هرکس راجع به ما تو دلش  

داره  و تنها با الفبای نگاه ها میشه خوند .  

روزی که زبان حرفی برای گفتن نداره , چشمها گفتنی های فراوان دارن .  

چشمهای اطرافیانتون چه پیغامی براتون دارن ؟

دوست داشتن ؟ تنفر ؟ حسادت ؟       و یا شاید هم عشق ؟

ت مثل تو

دوست قدیمی سلام 

ای که هر از گاهی آینه ی تمام قد خاطراتت , ایام خوش را جلوه می کند  

از لا به لای درختان فراموشی , 

شاخه های ثانیه ها و ساعت ها را هر دم کنار میزنم تا تو را در انتهای گذشته ,  

در تصویری تمام قد همراه خود نظاره کنم . 

تصویری که هر دویمان تشنه ی به آغوش کشیدن یکدیگریم  

با دستان خود , جاهای خالی بین انگشتانمان را پر کرده ایم  

دیدگانی که جمله ی دوستت دارم را فریاد میزند .   

بازدم نفس هایت به روی گونه هایم و  

بوسه هایی که به هم گره خوردند 

من 

تو 

و این جمله ی کلیشه ای  

هر چه پیش آید  

خوش آید 

  

پیش آمد ولی خوش نیامد

 

بامداد !

ساعتی از ظهر گذشته بود . مقداری خرید کرده بود . سوسیس , نان و یک بسته سیگار . باد سردی که آغشته به کمی بارون بود ندا رو به سرعت به سمت خونه هل میداد . آینه او را آنطور که دوست داشت نشان نمیداد . صورت استخونی , چشمان گود رفته , لبهای سیاه , گونه های افتاده و موهای کم پشت به همراه آرایش غلیظش , نقش و نگاری بود که خودش برای خودش رقم زده بود .  

موبایلش دائم زنگ میخورد . شماره ها متفاوت بود و ناشناس . به غذاش نگاه کرد و با بی اشتهایی چند لقمه ای خورد . 

سیگار , فندک و اولین پک .  

از اولین باری که شیشه مصرف میکرد دو سالی میگذشت . پدرش خیلی سعی میکرد ندا رو به سمت خودش بکشه تا اونو از این فلاکت نجات بده .  

پدرش قصد کمک داشت ولی نمیدونست که هرگز کاری از دستش برنمیاد . از یک مشکل خبر داشت و از صد مشکل دیگه بی خبر بود . ندا دو سال مجردی زندگی میکرد . به پدرش گفته بود تو یه مغازه کار میکنه ولی !  

به هر حال زندگی خرج داره و دختری با مشکلات اون . . . 

روی سیاه خیانت و نامردی رو خیلی سخت درک کرده بود . ولی ای کاش شهاب مثل بقیه ی خائنین اونو ول میکرد و میرفت سمت یکی دیگه نه اینکه . . .  

وقتی ندا دوسال پیش جواب آزمایشش رو گرفت به یکباره دنیا روی سرش خراب شد . باورش نمیشد , ولی جواب آزمایش دوم و سوم هم با اولی یکی بود . 

ندا ایدز داشت و زندگیش رو تموم شده میدید , واسه همین مصرف شیشه رو شروع کرد .  

یادمه یه روز میگفت دوست داره شب پیش پدر و مادرش بخوابه . اونا رو بغل کنه و یه شب , راحت و بدون فکر و خیال بخوابه . 

 ولی میترسید , میترسید اونها هم مبتلا شن . تو عکسهای دو سال پیشش میشد یه دختر به معنای واقعی زیبا و خوش پوش رو دید که هیچ شباهتی به ندای امروز نداشت .  

 

سیگار رو خاموش کرد و دستی به سر و صورتش کشید . مانتو , شال , کفش ها و کوچه ی بی انتهایی که به سمت نا کجا آباد میرفت . . .  

 

 

 

 

این درست که آب رفته هیچ وقت به جوی برنمیگرده ولی یه سوال ! اونی که به اصطلاح آبش از جوی رفت زندگی براش تموم میشه ؟ 

مشکلات تو زندگی هر کسی هست . یکی مثل ندا و بقیه کمتر از ندا . شاید از بین رفتن اهدافمون بزرگترین ویرانی باشه که بمب مشکلات واسمون به وجود میاره . ولی این به این معناست که زندگی ما دچار پوچی و بی هدفی میشه ؟ بهتر نیست که از نو مقصدهایی برای خودمون طراحی کنیم ؟ 

 


 

پ.ن ۱ :  داستان نبود , حقیقت بود

پ.ن ۲ : جالب که بدونید , ندا همه چیز راجع به شهاب و ارتباطشون رو به پدرش گفت , هر چند سخت ولی گفت , اون مصرف شیشه رو ترک کرد و با یک نفر که مثل خودش مبتلا به ایدز بود ازدواج کرد . 

پ.ن ۳ : اسم ندا به صورت مستعار بود  

پ.ن ۴ : شما زندگی کنید نه اینکه زندگی شما رو . . . 

پ.ن ۵ : ببخشید اگه مسائلی دور از اخلاق تو این پست مطرح شد .  

 

 


محافظت بفرما !

خدایا خدایا 

تا انقلاب مهدی        از فرهاد مجیدی           محافظت بفرما 

 

 به نظر شما شعار بالا چه ایرادی داره ؟ 

اصلا ایراد داره ؟  

بازی هفته ی پیش استقلال با داماش هوادارای استقلال بنری با شعار بالا به ورزشگاه آوردن . 

شاید براتون جالب باشه که سه نفری که این بنر رو آوردن الان به جرم به تمسخر گرفتن شعار ارزشی مردم انقلابی و متدین ایران بازداشت و احتمالا زندانی هستن ! 

 

 

 

 

خدایا خدایا 

تا انقلاب مهدی        از علی دایی           محافظت بفرما  

 

تا چشت در آد

تولد میگم تا چشت در آد

سلام دوستان 

چند روز پیش یعنی اول مرداد تولد یک سالگی این وبلاگ بود که البته به دلیل خوش ذوقی من فراموش شد . روزی که ایده ی این وبلاگ به ذهنم رسید , راهی بسیار پر فراز و فرود رو براش طراحی کرده بودم . راهی که تمامی نوشته هاش به انتقاد از زوایای دید مردم و مسئولین میپرداخت . انتخاب اسم این وبلاگ هم بر همین اساس بود . که متاسفانه به دلایلی راهی با ۱۸۰ درجه اختلاف جایگزین شد . 

تو این راه جدید نمی دونم تا چه حدی موفق بودم . ولی امیدوارم بتونم فکر و ذهنم رو پویاتر کنم . چون در اینصورت میتونم وبلاگ بهتری داشته باشم .  

در ضمن از تمامی دوستانی که با نظراتشون باعث پیشرفت این وبلاگ شدن صمیمانه تشکر میکنم .