سلام دوستان
هیچ چیز تو دنیا به اندازه ی دلهره ی شیرینی که هنگام حرکت به سمت هدفتون تو دلتون شروع به رقصیدن میکنه , زیبا نیست . چشماتون رو میبندید , ریسک میکنید و به سمت هدفتون حرکت میکنید . حتی ممکنه به شکست هم فکر کرده باشید ولی باز هم اشتیاق رفتن دارید .
چشمانت را ببند و آغاز کن . هیچوقت دیر نیست دوست من .
جدا از هر نتیجه ای جزم کردن عزم برای شروع یک حرکت نو رو دوست دارم .
تو این چند وقتی که نبودم یه مقاله راجع به تیم چلسی قبل از فینال لیگ قهرمانان برای سایت گل نوشتم . اگه دوست داشتید میتونید اینجا ملاحظه کنید .
در آخر از همه ی دوستای گلم بابت غیبت های مکرر عذر خواهی میکنم .
راستی دوستان کودکان سرطانی رو فراموش نکنیم . شاید اونها هم اهدافی تو زندگیشون داشته باشن . دانشگاه , ورزش , ازدواج و خیلی چیزای دیگه .
بیایید این کودکان رو هم در دلهره های زیبامون سهیم کنیم .
قطار زندگی با سرعت و نظم بی نظیرش ما رو سمت آینده میبره . و این ما هستیم که باید ایستگاه هدفمون رو مشخص کنیم و هماهنگ با قطار زندگی کمال رو تو زندگیمون رقم بزنیم .
همه ی ما تو زندگیمون به ایستگاه آخر اهدافمون رسیدیم .
اما سوال اینجاست
مقصد بعدی کجاست ؟
سلام دوستان
دوران دانشجویی و خاطرات زیبا و گاها عجیبش به گفته ی خیلی ها بهترین دورانِ زندگی هر کسی است . مخصوصا اگه دانشجوی یه شهر دیگه باشی که عالی میشه .
دورانی توام با خاطراتی از اشکها و لبخند ها وخوشی ها و صد البته سختیهای فراوان .
امشب قصد دارم یکی از به یاد ماندنی ترین کارهایی رو که انجام دادیمو براتون تعریف کنم .
.
.
فیلمسازی ساعت ۳ نصف شب اونم شب امتحان معادلات دیفرانسیل
قضیه برمیگرده به دو سال و نیم پیش . من و مهدی و مهران و هژیر به اتفاق همسایه های گرامی یعنی امیر و مهرداد و شاهرخ مشغول خوندن معادلات بودیم . بچه ها مشغول بحث و حل تمرین بودن و تنها کلمه ای که به گوش میرسید نام برادر لاپلاس بود . از صبح مشغول بر پا داری مراسم شب امتحان بودیم و یک لحظه از جزوه و کتاب مگر در مواقع ضروری جدا نمیشدیم .
این روند باعث شد تا نیمه های شب دیگه نتونیم حتی یه خط از درس رو بخونیم . هر کدوم از بچه ها یه گوشه افتادن و مشغول تماشای در و دیوار شدن .
تا اینکه یادم نمیاد کی بود که تز داد واسه هم دیگه سیبیل بکشیم و خودمون رو شبیه لاتون قدیم کنیم . بقیه هم از خدا خواسته قبول کردن . مهران و شاهرخ مشغول گریم بچه ها شدن که الحق خیلی خوب از آب در اومد . یه چندتایی هم عکس گرفتیم و یه فیلم آب دوغ خیاری هم ساختیم که من نقش طیب رو توش ایفا کردم .
به خودمون اومدیم ساعت ۷ صبح بود و باید آماده میشدیم برای رفتن به دانشگاه . اون فیلم رو هنوز داریم و هر از گاهی نگاهش میکنیم و از ته دل به خودمون میخندیم .
عکس ها و فیلم ها و خاطراتی که از ماجراهامون داشتیم منو دائما تحریک به نگارش اونها میکنه . شاید در آینده چندتای دیگه از اونارو نوشتم .
فردا مراسم عقد کنون الگوی من یعنی پسر عمه ی عزیزمه . کسی که نکات زیادی رو ازش یاد گرفتم , که یکیش , داشتن یه وبلاگ بود .
آرزوی سلامتی و خوشبختی برای ایشون و عروس خانم دارم .
ساعت ۳:۳۰ شب یا بهتر بگم صبحه . خیلی خوابم میاد . به خاطر همین جمله بندیم تو متن اونطور که باید خوب از آب در نیومد که از این بابت پوزش می طلبم .
درسته که یه وقتایی لازم میدونی یه حرفایی رو بگی
ولی لزومی نداره که اون حرف حتما شنیده شه .
بعضی وقتا هم یه حرفایی رو دوست نداری بگی
ولی باور داشته باش که اون حرفا باید شنیده شه .
شاید طرف مقابلت اینجوری راحتتر باشه .
سلام دوستان
در راستای به قلم در آوردن برخی علایق و سلایقم امروز قصد دارم تا از فیلمی بنویسم که تا امروز بعد از چند بار دیدن , هنوز برام تازگی داره .
فیلم عشق سگی (amores perros) نوشته ی گیلرمو آریاگا و با کارگردانی ایناریتو و بازی فوق العاده ی گائل گارسیا برنال و امیلیو اِچِوریا ساخته ی سینمای مکزیک بدون شک بهترین فیلمی است که تا به امروز دیدم . کارگردانی خاص و فیلم برداری به روی دست که از ابتکارات ایناریتو است زیباییِ دو چندانی به این شاهکار داده است .
وقوع یک تصادف و درگیر شدن 3 نفر با این حادثه , 3 اپیزود را در این فیلم خلق میکند که آغاز و پایانی پر معنی و عمق دار را در طول فیلم ایجاد میکند .
از نظر من جالب ترین شخصیت این داستان را اچِوِریا در نقش پیرمردی کولی و دوره گرد اجرا میکند . برخورد مردی خشن و آدمکش با مسائل عاطفی و خانوادگی , نقش بسیار سختی بود که الچیوو آنرا به بهترین شکل ممکن بازی کرد .
پیشنهاد میکنم این فیلم رو از دست ندید . علاوه بر این فیلم , بابِل رو هم که ساخته ی همین کارگردان یعنی ایناریتو است نیز بهتون توصیه میکنم .
سلام دوستان
انیمیشن از اون دسته چیزایه که برای قشر خردسال و کودک ساخته میشه ولی استفاده ی بهتر رو بزرگترا میکنن . یکی از بهترین تفریحات من و مهدی و مهران , تهیه ی انیمیشن های روز و تماشای اونهاست . آخرین انیمیشنی که دیدیم مربوط میشد به آفتاب پرستی به نام رنگو (rango) که داخل آکواریوم زندگی میکرد و طی یک سری ماجرا سر از شهری به نام خشک آباد در میاره و درگیر سوالی میشه که در طول فیلم بارها از خودش میپرسه . من کی ام ؟ و در جواب به خودش این رو میگه که : من هر کسی میتونم باشم .
برخورد این آفتاب پرست با تضاد بین زندگی انفرادی و زندگی اجتماعی از نکات جالب این فیلمه . تبدیل شدن رنگو به قهرمان شهر و مشکلاتی که به این خاطر سر راهش سبز میشن داستانی است که باید دید و لذت برد . داستان جالب به همراه شخصیت پردازی فوق العاده نمره ی بسیار بالایی از آن دست اندرکاران این انیمیشن میکنه و این فیلم رو در زمره ی انیمیشن هایی از جمله : داستان اسباب بازی (toy story) و عصر یخبندان (ice age) و وال ای (wall e) قرار میده .
اگه اهل انیمیشن هستید حتما رنگو رو ببینید .
آیا تا به حال اینگونه به این ماجرا پرداخته اید که ,
پیروزیِ ما یعنی شکستِ فرد یا افرادِ دیگر .
می توان اینگونه برداشت کرد که تمام موفقیت های ما برابر است با نافرجامی شخصی دیگر در دستیابی به هدف و یا اهدافش .
تو محرم چنتا چیز بالا میره .
یه سری دست واسه سینه زدن
یه سری هم زنجیر برای زنجیر زدن
و اما نکته ی جالب
یه سری چیزای دیگه هم میره بالا
یه سری مو برای مخ زدن
یه سری هم مانتو برای شماره گرفتن
و البته در مرحله ی بعدی صدای سیستم ماشین واسه کلاس گذاشتن و دو هزار البته باز هم مخ زدن
چشت درآد نکن اینکارو