میگم تا چشت در آد

نتایج نظرسنجی ها در قسمت شناسنامه

میگم تا چشت در آد

نتایج نظرسنجی ها در قسمت شناسنامه

چهل دقیقه انتظار

امشب ۲۰ دقیقه منتظر ماشین بودم تا برم ونک . دو تا دختر سانتی مانتال اومدن , ۳۰  ثانیه نشد که ۳ تا ماشین مدل بالا جلوشون زدن کنار .  

دخترا یه نگاهی به من کردن و با تبسمی از روی رضایت سوار یکیشون شدن و رفتن .  

من موندم و ۲۰ دقیقه ی دیگه ونک ونک گفتن . 

اینم از فرهنگ غنی ایرانی !

دشمن قدیمی

سلام دوستان 

اگه یه روزی دشمن دوران کودکیه خودتون رو ببینید چیکار میکنید ؟  

امروز میخوام از رویارویی من و شخصی که قبل از هفت سالگیم , دشمن درجه یک من محسوب میشد , براتون بنویسم . دشمنی که نه از ذهن من و نه مطمئنا از ذهن لاله بیرون نرفته . 

چند روز قبل از عید برای عرض ادب , به دست بوسیه پدر بزرگ و مادر بزرگ عزیز رسیدم . علاوه بر حضرات مذکور , چند نفری هم به عنوان مهمان اونجا حضور داشتن . پس از سلام و احوال پرسی , مادر بزرگ یا همون ننه ی عزیزم , اونارو معرفی کرد .  

لاله خانم به همراه پدر و مادرش که همسایه ی قدیمیه خونواده ی ما و همچنین ننه جون بودن , اونجا بودن . اولش نشناختم , ولی با شنیدن اسم لاله , به یاد اون دسته مویی که ایشون از سر بنده کندن , افتادم . همچنین خاطراتی که تماما دعوا و جنگ بود , واسم تداعی شد .  

از نگاه شیطنت آمیز لاله , متوجه شدم که ایشونم داره به چیزایی که من فکر میکنم , فکر میکنه . شاید تا قبل از این دیدار , با شنیدن اسم لاله , خاطراتی تلخ از کودکی به ذهنم میومد . خاطراتی که توام با ناراحتی و مقداری کینه ی کودکانه بود . خاطراتی که حاکی از کنده شدن موهام و یا کوبیده شدن شمشیر سنگین پلاستیکی لاله به سرم بود .  نام لاله , دختربچه ای بلند قد و با موهای قارچی, همراه با پیراهن و شلوار صورتی رو به یادم می آورد که چشم دیدنشو نداشتم . 

ولی پس از اونروز نمیدونم چی شد که اون خاطره های ناراحت کننده به خنده ای برای یادآوری اونها تبدیل شد . 

  اون شب گذشت و موند خاطراتی ورق خورده از اولین دوران زندگیه اجتماعی من . خاطراتی که با مرورشون گاها خنده و گاها شوق دیدار دوباره ی دوستان اون دوران واسم به ارمغان میاورد .

دوستان دوران خردسالی , از اون دسته دوستانی هستند که هیچ وقت از ذهن من و هیچ کس دیگه بیرون نمیره . من هیچکدوم از اونها رو هرگز ندیدم و یا اگر دیده باشم بدون اینکه همدیگرو بشناسیم از کنار هم رد شدیم . ولی خاطراتی که از اونها دارم شاید از گرانبها ترین دارایی های من باشن .  

 

نصایح یک ماشین دزد

سلام دوستان 

گاهی وقتا آدم از کسایی چیزایی میشنوه که هیچ وقت انتظارشو نمیکشه . 

بعضی آدما که شاید به قول خودشون پاپتی باشن و باز هم به قول خودشون زندگیشون چندرغاز نیرزه . اما گاهی نصایحی به آدم میکنن که شاید کاراییش از هزار تجربه بیشتر باشه . 

آخه باز هم به قول خودشون سرد و بازم سرد چشیده ی روزگارن !

دو روز پیش بالاخره اساتید گرامی رضایت دادن تا من و هم شاگردی های عزیز بتونیم نفسی راحت بکشیم و خودمون رو برای شروع یک سال و یک نوروز دیگه آماده کنیم .  

دیگه وقتش رسیده بود که با بچه ها بیایم تهران و بعد از چند وقتی به دست بوسیه پدر و مادر برسیم .  

ساعت ۱۱ شب اصفهان رو به مقصد شهر همیشه بیدار , تهران عزیز , ترک کردیم . حدودا ساعت ۴ صبح بود که اولین قدمم بعد از چند ماه رو روی تهران گذاشتم . برج آزادی بهم خیره شده بود . در حالی که خواب کل وجودم رو گرفته بود , سنگینی کیف ها و  صدای بلند راننده ها روی اعصابم رژه میرفت . 

تو این گیر و دار , یه پیکان آبی رنگ جلوم ظاهر شد . مردی میانسال , شاید ۵۰ ساله , در حالی که روی صندلی شاگرد خم شده بود بهم اشاره کرد و گفت کجا میری پهلوون . 

مسیر رو گفتم و کیف ها رو صندلی عقب گذاشتم و رفتم جلو تا پیش راننده بشینم . راننده مردی میانسال با بوی وحشتناک سیگار بهمن بود . چهره ی درهم , نوع لباس , بوی سیگار و مسافرکشی تو اون وقت نا مناسب , حکایت از زندگیه سخت و دشوار ایشون داشت . 

از مسائلی که تو دوران جوونیاش داشته و سفر های بدون ویزا و پاسپورتش به ترکیه و پاکستان گفت . طرز بیان و اصطلاحاتی که به کار میبرد واقعا برام جالب بود . یه جورایی انگار خود بهروز وثوق بود که داره رانندگی میکنه . 

از خاطراتش گفت که جوونیا با رفقا واسه سرگرمی ماشین میدزدیدن و اونو تو یه سفر تو یه شهر دیگه جا میذاشتن و با یه ماشین دزدیه دیگه برمیگشتن . 

مطمئنا همچین انتظاراتی از یه همچین شخصی میره . اما شما تنها چیزی که انتظاشو ندارید , شنیدن نکاتی تلخ و شیرین و یا نصایحی همیشه تلخ که اون شب یه جورایی واسم شیرین شده بود , از آقای راننده بود . 

نکاتی در باب دوست یابی , زندگی مجردی و حتی متاهلی , انجام دادن یا ندادن کارهای آنی و فوری که تو هر موقعیتی ایجاد میشن , مسائلی بود که در حین ۲۰ دقیقه مکالمه ی یک طرفه بین بنده و ایشون , از آقای راننده بیان شد . 

گذشته از همه ی این ها , دیشب تجربه ی بزرگی برام حاصل شد , که سخنان هر کسی , حتی کسی که ماشین دزدی رو نوعی افتخار میدونست , میتونه جالب و آموزنده باشه . 

خب شاید فکر شما هم درست باشه که آدم نباید به پای صحبت هر کسی بشینه . ولی گاهی , هر از گاهی , مکالمه با این افراد میتونه تو نوع خودش جالب باشه . 

 

ولنتاین ۸۸ تا ولنتاین ۸۹

سلام دوستان 

نمیدونم چرا تو این یه ساله انقدر درگیر ماه بهمن شدم . به هر حال ۲۵ بهمن فرا رسیده . دیروز که تو خیابون پرسه میزدم , دختر و پسرای زیادی رو دیدم که مشغول خریدن عروسک و شکلات بودن . یادگاری هایی که شاید امروز هدیه ای تلقی بشن و فردا خاطره ای . خاطراتی از روزهایی پر اضطراب از وصال یا . . . !  

از صبح دیروز که از خواب بلند شدم یه مصرع از حافظ مدام تو ذهنم تکرار میشه که : « به کوی میکده یارب , سحر چه مشغله بود ؟ »   

چقدر زود ۳۳۰ روز از لحظه ی سال تحویل ۱۳۸۹ و ۳۶۵ روز از ولنتاین سال ۱۳۸۸ گذشت . 

به سرعت چشم بر هم زدنی گذشت آنچه باید می گذشت . انگار لحظه ها مشغول گرگم به هوا بازی شدن و ما آدمارو بازی نمیدن !  

به نظرم دارم سال بعد , همین روز رو میبینم , روزی که یک بار دیگر مینویسم « چه زود گذشت» «امسال هم تمام شد» «یکسال پیرتر شدیم» و از این قبیل . . .  

آرزو دارم دل به سرعت سن پیر نشه , هم برای خودم و هم برای شما . 

راستی ولنتاین مبارک . . . 

اسامی روزها در ایران باستان

اینجا ایران است . جایی که سالیان دور بزرگترین و متمدن ترین و با فرهنگ ترین کشور دنیا محسوب میشد . اما امروز جز یه کشور جهان سومی در جایی شناخته شده نیست . به نظر شما دلیل این قضیه تو چی میتونه باشه ؟ 

ما داریم روز به روز و لحظه به لحظه از فرهنگ غنی ایران کهن دورمیشیم و اونو به دست فراموشی میسپاریم . یکی از نمونه هاش از یاد بردن اعیاد و جشنهای نیاکان ماست .  

در ایران باستان هر روزی (۳۰ روز ماه) نامی داشت که اسم برخی از اونها همنام با 

اسم ماه ها (۱۲ ماه سال) بود . در تاریخی که اسم روز و ماه همنام یکی میشد ایرانیان جشن برپا میکردند . به عنوان مثال روز دهم هر ماه , آبان روز نام داشت , پس روز دهم آبان جشن اعلام میشد . که در این اعیاد جشن مهرگان و فروردین گاه از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند .  

اسامی روز ها : 

روز اول : اورمزد روز 

روز دوم : بهمن روز 

روز سوم : اردیبهشت روز 

روز چهارم : شهریور روز - شهریورگان 

روز پنجم : سپندار - اسفند روز 

روز ششم : خرداد روز ـ خردادگان 

روز هفتم : امرداد روز - امردادگان 

روز هشتم : دیبا روز 

روز نهم : آذر روز - آذرگان 

روز دهم : آبان روز - آبان گان 

روز یازدهم : خور روز 

روز دوازدهم : ماه روز 

روز سیزدهم : تیر روز - تیرگان 

روز چهاردهم : گوش روز 

روز پانزدهم : دیبا روز 

روز شانزدهم : مهر روز - جشن مهرگان 

روز هفدهم : روشن روز 

روز هیجدهم : روشن روز 

روز نوزدهم : فروردین روز 

روز بیستم : بهرام روز 

روز بیست و یکم : رام روز 

روز بیست و دوم : باد روز 

روز بیست و سوم : دیب دین روز 

روز بیست و چهارم : دین روز - یگان 

روز بیست و پنجم : ارد روز 

روز بیست و ششم : اشتاد روز 

روز بیست و هفتم : آسمان روز 

روز بیست و هشتم : دامپاد روز 

روز بیست و نهم : بار اسپند روز 

روز سی ام : امیزان روز