یه چند روزیه که یه مسئله بدجور مخ منو کار گرفته و خیلی ناراحتم کرده . هر وقت پامو میذارم خیابون درگیر این مسئله میشم و . . .
اگه دقت کرده باشید , دیگه هیچکس و توخیابون نمی بینید که خوشحال باشه یا بخنده . مگر اینکه دو تا دوست رو ببینید که لبخندکی رو به خاطر با هم بودن به لباشون بذارن .
همه یه جورایی تو خودشون غرق شدن و کسی هم دست مدد به سمت کسی دراز نمی کنه .
کسی از فراز زندگیش صحبت نمیکنه و همه از مشکلاتشون دم میزنن .
دیگه چیزی برای کسی مهم نیست , مردم برای همدیگه بی اهمیت شدن و فقط دو قدم جلوتر از پاشون رو میبینن .
دیگه صمیمیت همسایه ها رو نمیشه دید .
انگار ستاره ها هم باهامون قهر کردن و چشمک زدن رو از ما دریغ میکنن .
دیگه کسی به غزلیات حافظ اهمیت نمیده !
نمی دونم ! شما هم این مسائل و تو چشمان دوستانتون درک کردید یا نه ؟
انگار یه جورایی از خدا فاصله گرفتیم و به هیچ صدایی جز ندای مشکلات پاسخ نمیدیم .
امیدوارم روزی برسه که دیگه کسی به مشکلاتش بیشتر از زیبایی های زندگیش اهمیت نده و همه با هم امیدوارانه بخندیم .
به نظر شما مشکل از کجاست ؟
خنده...لبخند !! چه کلمه های غریبی...

همه تازگیا غرق شدن تویه دنیای دیگه...
نمیدونم.منم دلیلش رو نمیدونم. همه لبهاشون به همدیگه دوخته شده !
حتی وقتی تویه خیابون هم بلند بخندی..میگن دیوونست یا هزارتا برچسب بهت میچسبونن که فلانه !!
اما من از خنده هام نمیترسم ! همیشه میگن: دختر باید آروم بخنده...
اما من گاهی از ته دل میخندم...
وای که چقدر اون لحظات رو دوست دارم
.....................................................
من شعر فروغ روهم دوست دارم .
این و اون همیشه با همدیگه اند !!
منم عاشق از ته دل خندیدنم . اشعار فروغم فوق العادست .
سلام محمد جان
سرم خیلی شلوغ بود
ببخشید یه مدت سر نزدم بهت حسابی هم دلم تنگیده بود
سخته که آدم غصه داشته باشه ولی بخنده نیست؟
مرسی عسل جان , دل به دل راه داره
مشکل از اینه که :
غمی نا رفته بیرون از دلم آید غم دیگر /
ندارم مهلتی از ماتمی تا ماتم دیگر
ایول صاف وسط خال
خوشم میاد واسه هر چیزی یه بیت شعر داری
عالیه