میگم تا چشت در آد

نتایج نظرسنجی ها در قسمت شناسنامه

میگم تا چشت در آد

نتایج نظرسنجی ها در قسمت شناسنامه

این المپیک ورزشی نیست !

مطمئنا المپیک جذاب ترین و بهترین میدان برای مسابقات ورزشی است که میشه اون رو پر بیننده ترین رخداد جهانی قلمداد کرد . مسابقاتی که تمام مردم دنیا پیگیرش هستن و با حساسیت اون رو دنبال میکنن .   

این ویژگی المپیک سبب شده تا کشور انگلیس برای پیشبرد اهدافش دست به کار شده و با میزبانی این رقابت ها به تبلیغ عقاید فراما سو نری در سکوت کامل دست بزنه . 

به نظر شما نمادهای زیر غیر از نماد های فراما سو نری است ؟    

نوشته شدن عدد ۲۰۱۲ به شکل کلمه ZION (صهیون) و یا عروسک یک چشم به عنوان نماد بازیها چه دلیلی میتونه داشته باشه ؟  

 

 

  

 

 

سوالات مسخره و بی جواب

سلام دوستان 

بعضی سوالات مسخره هستن که مطمئنا همگی بهش برخورد کردین . سوالاتی بدون جواب که از بیخ و بن مشکل دارن . اگه بخوایم از بچگی شروع کنیم همیشه سوال "باباتو دوست داری یا مامانتو" برامون آزار دهنده بود که همیشه با یه لبخند ریز میگفتیم هر دوتاشونو . 

جواب الان من : مامانتو 

از دیگر سوالات مذکور میتوان به این پرسش نیز اشاره کرد : "عمو دندونات کو ؟ موش خورده؟

و در جواب سر را به زیر انداخته و با لحنی نیمه خندون میگفتیم : نه عمو . افتاده ! 

جواب الان من : چون خیلی زشته از نوشتنش معذورم !   

بزرگتر که شدیم و به مدرسه رفتیم سوالی جدیدتر تحت عنوان "عمو چندتا بیست گرفتی" عرض اندام کرد , نمیدونم این سوال چه پایه و اساسی داشت و یا در جواب دقیقا باید چه عددی رو میگفتیم . اون موقع با همون لبخند ریز احمقانه و البته با کمی غرور میگفتیم زیادتا !  

جواب الان من : تا دیروز ۲۱ عدد بیست داشتم , یعنی  ۲.۹۳ بیست در هفته ! که اگه به همین روند ادامه بدم میتونم رکورد ۱۰۳ بیست در یکسال تحصیلی که دست انیشتین میباشد رو بشکونم .  

در ادامه با بزرگتر شدن و رسیدن به مقاطع بالاتر تحصیلی سوالی آزار دهنده تحت عنوان "چندتا دوست دختر داری؟" نمایان شد . خب البته در اون برهه ی زمانی خودم به شخصه از ماتحت الاغ سر در نمی آوردم چه برسه به اینکه دوست دختر داشته باشم . و در جواب با همون لبخند احمقانه ی مذکور میگفتم : هیچی !  

جواب الان من : واقعا این سوال هیچ جوابی نداره . 

سن رفته بالاتر و دیگه یه جورایی وارد آدما شدیم . غرورمون شکل گرفته و به هر چیزی واکنش نشون میدیم و یه جورایی خودمون رو شخصیت والا میدونیم . اما ناگهان سوالی موشک مانند به برجکمون میخوره و میرینه به هر چی پیش خودمون ساخته بودیم . "عمو پس این چه تیپ و موییه که داری ؟" . 

تنها فرق جوابمون با جوابای قبلی اینه که اون لبخند احمقانه رو نداریم و در حالی که میخوایم خومونو ریلکس نشون بدیم در جواب میگیم این الان مد روزه . 

جواب الان من : این تیپ هر چی که باشه از تیپ ضایع تو بهتره , با اون دمپایی و جوراب سفیدت !  

از دیگر سوالات مسخره اینه که وقی داری آهنگ خارجی گوش میکنی یکی سر برسه و بگه که "معنی اینو میدونه چیه ؟ میدونی چی میگه ؟

این جور سوالات بسیارند که در این مطلب به گوشه ای از اونها اشاره کردم .  

به نظر شما جواب منطقی در برابر این سوالات چی میتونه باشه ؟

 

 

من و من , ما نمی شود

شب هنگام 

دلتنگش شدم
آسمان را بوسیدم
باران گرفت
بی چتر زیر باران
هر قطره ی باران را بوسه ای پنداشتم
قدم قدم 

دستی که انگشتانش به جای انگشتانت با سیگار عشق بازی میکرد 

نگاهی که به زمین خیره شده و  انعکاس نور زرد رنگ چراغ برق را روی آسفالت آغشته به باران دنبال می کند . 

قدم هایی که هر لحظه سریعتر می شود 

و زمزمه ی روی لب های من 

من و من , ما نمیشود .  

   


 

وقتی آخرین پست حسین رو دیدم یهو فازش اومد 

 

 

 

تولدت مبارک

در حالی که ساعت از ۲ شب هم رد شده از خونه می زنه بیرون و سیگارشو روشن میکنه . خش خش زرورقهای آویزون از در و دیوار که باد به حرکتشون در میاره تنها صدای حاکم بر کوچه است .  درحالی که چشماش به خاطر معشوقه اش تر شده لبخندی به روی لبهاش میشینه . مدت هاست منتظر مونده تا جوابی بشنوه , اما ... 

اما تنها جواب اینه ,‌ منتظر باش ... 

درد بزرگ انتظار رو نمیدونست که تا کی باید تحمل کنه . 

 

 

کبوتر های خانه بی قرارند 

به شوقت لحظه هارا میشمارند 

پرستوی دلم در حال کوچ است 

جهان بی تو برایم هیچ و پوچ است

 

آقاجون تولدت مبارک ...  

پیشاپیش نیمه ی شعبان بر همگی مبارک

دلهره و هدف

سلام دوستان 

 هیچ چیز تو دنیا به اندازه ی دلهره ی شیرینی که هنگام حرکت به سمت هدفتون تو دلتون شروع به رقصیدن میکنه , زیبا نیست .  چشماتون رو میبندید , ریسک میکنید و به سمت هدفتون حرکت میکنید . حتی ممکنه به شکست هم فکر کرده باشید ولی باز هم اشتیاق رفتن دارید  .  

چشمانت را ببند و آغاز کن . هیچوقت دیر نیست دوست من . 

  جدا از هر نتیجه ای جزم کردن عزم برای شروع یک حرکت نو رو دوست دارم .  


 

تو این چند وقتی که نبودم یه مقاله راجع به تیم چلسی قبل از فینال لیگ قهرمانان برای سایت گل نوشتم . اگه دوست داشتید میتونید اینجا ملاحظه کنید .  

در آخر از همه ی دوستای گلم  بابت غیبت های مکرر عذر خواهی میکنم .  


 

راستی دوستان کودکان سرطانی رو فراموش نکنیم . شاید اونها هم اهدافی تو زندگیشون داشته باشن . دانشگاه , ورزش , ازدواج و خیلی چیزای دیگه  .

بیایید این کودکان رو هم در دلهره های زیبامون سهیم کنیم . 

 

http://www.mahak-charity.org

همینطوری

سلام دوستان  

به مناسبت بهار (الکی)   :) 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

  

 

 

 

مقصد بعدی

قطار زندگی با سرعت و نظم بی نظیرش  ما رو سمت آینده میبره . و این ما هستیم که باید ایستگاه هدفمون رو مشخص کنیم و هماهنگ با قطار زندگی کمال رو تو زندگیمون رقم بزنیم .

همه ی ما تو زندگیمون به ایستگاه آخر اهدافمون رسیدیم . 

اما سوال اینجاست 

مقصد بعدی کجاست ؟

آنچه شب امتحان معادلات گذشت :)

سلام دوستان 

دوران دانشجویی و خاطرات زیبا و گاها عجیبش به گفته ی خیلی ها بهترین دورانِ زندگی هر کسی است . مخصوصا اگه دانشجوی یه شهر دیگه باشی که عالی میشه . 

دورانی توام با خاطراتی از اشکها و لبخند ها وخوشی ها و صد البته سختیهای فراوان . 

امشب قصد دارم یکی از به یاد ماندنی ترین کارهایی رو که انجام دادیمو براتون تعریف کنم . 

.

فیلمسازی ساعت ۳ نصف شب اونم شب امتحان معادلات دیفرانسیل  

قضیه برمیگرده به دو سال و نیم پیش . من و مهدی و مهران و هژیر به اتفاق همسایه های گرامی یعنی امیر و مهرداد و شاهرخ مشغول خوندن معادلات بودیم . بچه ها مشغول بحث و حل تمرین بودن و تنها کلمه ای که به گوش میرسید نام برادر لاپلاس بود . از صبح مشغول بر پا داری مراسم شب امتحان بودیم و یک لحظه از جزوه و کتاب مگر در مواقع ضروری جدا نمیشدیم . 

این روند باعث شد تا نیمه های شب دیگه نتونیم حتی یه خط از درس رو بخونیم . هر کدوم از بچه ها یه گوشه افتادن و مشغول تماشای در و دیوار شدن . 

تا اینکه یادم نمیاد کی بود که تز داد واسه هم دیگه سیبیل بکشیم و خودمون رو شبیه لاتون قدیم کنیم . بقیه هم از خدا خواسته قبول کردن . مهران و شاهرخ مشغول گریم بچه ها شدن که الحق خیلی خوب از آب در اومد . یه چندتایی هم عکس گرفتیم و  یه فیلم آب دوغ خیاری هم ساختیم که من نقش طیب رو توش ایفا کردم .  

به خودمون اومدیم ساعت ۷ صبح بود و باید آماده میشدیم برای رفتن به دانشگاه . اون فیلم رو هنوز داریم و هر از گاهی نگاهش میکنیم و از ته دل به خودمون میخندیم . 

 

عکس ها و فیلم ها و خاطراتی که از ماجراهامون داشتیم منو دائما تحریک به نگارش اونها میکنه . شاید در آینده چندتای دیگه از اونارو نوشتم .  


 

فردا مراسم عقد کنون الگوی من یعنی پسر عمه ی عزیزمه . کسی که نکات زیادی رو ازش یاد گرفتم , که یکیش , داشتن یه وبلاگ بود .  

آرزوی سلامتی و خوشبختی برای ایشون و عروس خانم دارم . 


 

ساعت ۳:۳۰ شب یا بهتر بگم صبحه . خیلی خوابم میاد . به خاطر همین جمله بندیم تو متن اونطور که باید خوب از آب در نیومد که از این بابت پوزش می طلبم .